جنسیت: زن
سن: ؟
خواب دیدم خونه قبلی پدرشوهرم هستیم وداریم هال رو جمع وجور میکنم که سفره بندازیم لباسهارو یکجا تقریبا بصورت هلال ردیف کردم که مهمان هم داشتند جا بشن مهمانها همه انگار جوانها به خصوص دوستان پسرم که فامیل هم هستند بودند سفره که انداختیم میبینم انگار لباسها رو بدجا گذلشتم و حالا هم وقت جابجا کردنش نیست ولی باز انگار تقصیر جمع وجور کردن من نبود جمعیت زیاد بود دوتا سفره کنار هم میکشیم برای آقایون اونطرفتر هست خانم جوانی که غذا رو میکشید انگار بی تجربه بود وحواسش به همه نبود برای همه کشید به جز من من هم نمیدونم چرا فکر میکردم صداشو در بیارم زشته چیزی نگفتم غذا رفت طرف آقایون تا یکی دیگه از خانمها که ایستاده بود ومیگفت چیزی نمیخاید اشاره کردم یه بشقاب برنج رفت اونطرف ونه چندان آروم گفت کسی هم که غذا میکشید انگار همسر من بود گفتم وای الان صداش بلند میشه که مگه غذا نداره چرا غذا نداره واینا که دیدم نه به خیر گذشت وشلوغ نشد این خوابو امروز 8 فروردین حدود ساعت یک بعدازظهر دیدم ونزدیک یک وربع بیدار شدم
موضوع مطلب :